دو همراز

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در آبگير، سحرگاه بط بماهى گفت
که روز گشت و شنا کردن و جهيدن نيست
بساط حلقه و دامست يکسر اين صحرا
چنين بساط، دگر جاى آرميدن نيست
ترا هميشه ازين نکته با خبر کردم
وليک، گوش ترا طاقت شنيدن نيست
هزار مرتبه گفتم که خانه صياد
مکان ايمنى و خانه برگزيدن نيست
من از ميان بروم، چون خطر شود نزديک
تو چون کني، که ترا قدرت پريدن نيست
هزار چشمه روشن، هزار برکه پاک
بهاى يک رگ و يکقطره خون چکيدن نيست
بگفت منزل مقصود آنچنان دور است
که فکر کوته ما را بدان رسيدن نيست
هزار رشته، برين کارگاه مى پيچند
ولى چه سود، که هر ديده بهر ديدن نيست
ز خرمن فلک، ايدوست خوشه اى نبرى
که غنچه و گل اين باغ، بهر چيدن نيست
اگر ز آب گريزي، بخشکيت بزنند
ازين حصار، کسى را ره رهيدن نيست
به پرتگاه قضا، مرکب هوى و هوس
سبک مران که مجال عنان کشيدن نيست
بپاى گلبن زيباى هستي، اين همه خار
براى چيست، اگر از پى خليدن نيست
چنان نهفته و آهسته مى نهند اين دام
که هيچ فرصت ترسيدن و رميدن نيست
سموم فتنه، چو باد سحرگهى نسوزد
بجز نشان خرابي، در آن وزيدن نيست
چو من بخاک تپيدم، تو سوختى بشرار
دگر حديث شنا کردن و چميدن نيست
براه گرگ حوادث، شبان بخواب رود
چو خفت، گله چه داند گه چريدن نيست
بريد و دوخت قباى من و تو درزى چرخ
ز هم شکافتن و طرح نو بريدن نيست
متاع حادثه، روزى بقهر بفروشند
چه غم خورند که ما را سر خريدن نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید