شماره ٦٨٦: دل سراى خاص شد، از مجلس عامش مگو

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل سراى خاص شد، از مجلس عامش مگو
جان چو بر جانان رسيد، از پيک و پيغامش مگو
مرغ جان ما، که از تار بدن بودش قفس
باز دست شاه گشت، از دانه و دامش مگو
ما از آن يوسف به بويى قانعيم، اى باد صبح
بوى پيراهن چو آوردي، ز اندامش مگو
اى که ميگويي: خيال او توان ديدن به خواب
مرد چون شوريده گشت، از خواب و ارامش مگو
آنکه روى دوست ديد، او را به کفر و دين چه کار؟
و آنکه مست عشق گشت، از باده و جامش مگو
چند گويي: پخته اى بايد که گردد گرد او؟
سينه ما سوختست، از پخته و خامش مگو
دوش ميگفتى که: دانستم که خون من که ريخت؟
آنکه ميدانى همانست، اوحدى نامش مگو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید