سوى من شادى نيايد،تا نيايم سوى تو
روى شادى آن زمان بينم که بينم روى تو
من دلى دارم که در وى روى شادى هيچ نيست
غير از آن ساعت که آرد باد صبحم بوى تو
هر کسى از غم پناه خود به جايى مى برد
من چو غم بينم روم شادى کنان در کوى تو
چشم ترکت را غلامان گر چه بسيارند، ليک
زين غلامان مقبل آن خالست و مخلص موى تو
من به غم خوردن نهادم گردن بيچارگى
زانکه کس شادى نبيند در جهان از خوى تو
اوحدي، تن در شب غم ده، کزين شيرين لبان
روز شادى کس نخواهد کرد جست و جوى تو