شماره ٦٧٥: گر چه زان ما گشتي، سر ما چه دانى تو؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر چه زان ما گشتي، سر ما چه دانى تو؟
ور چه مات مى خوانيم، اين دعا چه دانى تو؟
چون ز خود نشد خالى هيچ نفس خودبينت
از خدا سفر کردن، در خدا چه دانى تو؟
شب چو خفته مى باشى تا به روز در خلوت
گر هدر شودخوني، يا هبا چه دانى تو؟
اى که مرد معنى را زير خرقه مى جويى
آن کلاه داران را در قبا چه دانى تو؟
«ها» و «هو» که در حالت مى زنى و او نايد
چون نديده اى او را «هو» و «ها» چه دانى تو؟
هفت عضو سرکش را زير پاى ناکرده
آسمان هفتم را زير پا چه دانى تو؟
جز رضاى خود چيزى چون نجسته اى هرگز
از سخط کجا ترسي؟ يا رضا چه دانى تو؟
گفتي: آشنا گشتم با خداى در معنى
اى ز عقل بيگانه، آشنا چه دانى تو؟
اوحدى صفت با او هر چه گفتى آن بشنو
ليکن اندرين گنبد اين صدا چه دانى تو؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید