شماره ٦٤٣: جور ديدم، تا بديد آن خسرو خوبان که؟ من

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جور ديدم، تا بديد آن خسرو خوبان که؟ من
عاشقم وز من بپوشانيد رخ چندان که؟ من
در غمش ديوانه گشتم، بيرخش مجنون شدم
سر به صحراها نهادم فاش گرديد آن که؟ من
خوف بدنامى ندارم، بيم رسواييم نيست
ور بمانم مدتى ديگر چنان مى دان که؟ من
دل به درد او سپارم، تن به مهر او دهم
وان بلا را کس نداند بعد از آن درمان که؟ من
هر چه گويم راست گويم وين بتر کز هر طرف
من دواى درد دل پرسان و دل ترسان که من
هم به ترک سر بگويم، هم دل از جان بر کنم
و آنزمان درد دلم را چاره اى نتوان که من
دل ز غم خون کرده باشم، خون ز مژگان ريخته
ور چنين باشد حديثم کى شود پنهان که؟ من
ديده اى پر اشک دارم، چهره اى پر خون دل
وندرين محنت نخواهم شست دست از جان، که؟ من
اوحدى را ميشناسم،طالع خود ديده ام
ور تو حالم را بداني، رحمت آرى زان که من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید