شماره ٦٢١: مشنو که: از کوى تو من هرگز به در دانم شدن

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مشنو که: از کوى تو من هرگز به در دانم شدن
يا خود به جور از پيش تو جايى دگر دانم شدن
زان رخ چراغى پيش دار امشب، که بر من از غمت
شب نيک تاريکست با نور قمر دانم شدن
چون خواهم از زلفت کمر گويى که: داغى بس ترا
داغ غلامى بر جبين چون بى کمر دانم شدن
وقتى که من در پاى تو چون گوى سرگردان شوم
دست از ملامت باز کش، کانجا به سر دانم شدن؟
من پيش شمشير بلا صد پى سپر گشتم ولى
آن تير چشم مست را مشکل سپر دانم شدن
وقتى که مى رانى مرا، پايم نمى پويد دمى
وانگه که مى خوانى مرا مرغ به پردانم شدن
گفتي: برو، چون اوحدي، برآستانم سربنه
آنجا گرم ره مى دهى من خاک در دانم شدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید