شماره ٦١٦: چو دل نمى دهد از کوى دوست برگشتن

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو دل نمى دهد از کوى دوست برگشتن
ضرورتست در آن آستان به سر گشتن
من از براى چنان آفتاب رخسارى
چو سايه عار ندارم ز دربدر گشتن
چون در ميان نتوان کرد دست با شيرين
ضرورتست چو فرهاد در کمر گشتن
اگر چه شد سخن عشق من به گيتى فاش
بدين سخن نتوانم ز دوست بر گشتن
گرم به تيغ زند چاره اى نمى دانم
بجز سپاس پذيرفتن و سپر گشتن
ازو به تير قضا روى برنگردانم
ز دوست حيف بود خود بدين قدر گشتن
به دوست گوى که: رحمت کن، اى نسيم صبا
که نيست ممکن ازين دل شکسته تر گشتن
حديث من همه عالم برفت و خلق شنيد
وزين حديث نخواهد ترا خبر گشتن
ندانمت که چه افيون فگنده اى درمى
که باز عادت ما حيرتست و سر گشتن
به جست و جوى تو آشفته مى کنندم نام
ز بس به بازار و کوچه در گشتن
چو اوحدى سخن از آب ديده خواهد گفت
گزير نيست حديث مرا ز تر گشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید