شماره ٦٠٦: شب قدرست و روز عيد زلف و روى اين ترکان

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شب قدرست و روز عيد زلف و روى اين ترکان
نمى باشد دل ما را شکيب از روى اين ترکان
به چشم روزه داران از کنار بام هر شامى
هلال عيد را ماند خم ابروى اين ترکان
پلنگان را چو آهو گيرد از روباه بازيها
دو چشم مست صيد انداز بى آهوى اين ترکان
چو ميخ خيمه گر خصمان بکوبندم به خوارى سر
نخواهم خيمه برکندن من از پهلوى اين ترکان
در آن روزى که سوى قبله گردانند رويم را
رخم در قبله باشد، ليک چشمم سوى اين ترکان
دهانم چون فرو بندد ز گفتن وقت جان دادن
زبانم در خروش آيد ز گفت و گوى اين ترکان
گرم در جنت فردوس پيش حور بنشانند
مکن باور که: بنشينم ز جست و جوى اين ترکان
چو چوگان گشت در غم پشت و مى دانم من خسته
که سرنيزم بگردد بر زمين چون گوى اين ترکان
درآويزند با من هر شبى سرمست و فرصت نه
که چون مستان در آويزم شبى با موى اين ترکان
به حکم چشم ترک او نهادم سر، چو دانستم
که سر بيرون نشايد بردن از يرغوى اين ترکان
منه، گو، محتسب بر من ز حکم شرع تکليفى
که من فرمان عشق آوردم از اردوى اين ترکان
مبارکباد دل کردم درين سودا و مى دانم
که گردد اوحدى مقبل، چو شد هندوى اين ترکان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید