شماره ٥٩٩: مرا مپرس که: چون شرمسارم از ياران؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرا مپرس که: چون شرمسارم از ياران؟
ز دست اين دم چون برف و اشک چون باران
به خاک پاى تو محتاجم و ندارم راه
بر آستان تو از زحمت طلب گاران
مرا ز طعنه بيگانه آن جفا نرسيد
که از تعنت همسايگان و همکاران
به روز جنگ ز دست غمت به فريادم
چو روز صلح ز غوغاى آشتى خواران
ز پهلوى کمرت کيسها توانم دوخت
ولى مجال ندارم ز دست طراران
هزار شربت اگر مى دهى چنان نبود
که بوى وصل، که واصل شود به بيماران
به اوحدى نرسد نوبت وصال تو هيچ
اگر نه کم شود اين غلغل هواداران



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید