شماره ٥٦٨: ز چشم خلق هوس مى کند که گوشه گزينم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز چشم خلق هوس مى کند که گوشه گزينم
ولى تعلق خاطر نمى هلد که نشينم
سوار گشتم و گفتم: ز دست او ببرم جان
کمند عشق بيفگند و درکشيد ز زينم
گناه من همه در دوستى همين که: بر آتش
گرم چو عود بسوزد، گناه دوست نبينم
ز من حکايت مهر و حديث عشق چه پرسي؟
که رفت عمر درين محنت و هنوز برينم
کمين ز چشم کماندار او، رواست که سازد
مرا که نيست کمان چنان، چه مرد کمينم؟
کدام خواب گرانت ربوده بود؟ نگارا
که هيچ گوش نکردى به ناله هاى حزينم
قدم به پرسش من، دير شد، که رنجه نکردى
کنون که رنج بتر شد، بپرس بهتر ازينم
مرا به شربت و دارو نياز و ميل نباشد
دواى درد من اين مايه بس که: درد تو چينم
به بوستان مبر، اى اوحدي، مرا ز بر او
که با شمايل او فارغ از بهشت برينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید