شماره ٥٤٦: دلم زندان عشق تست و زندانى درو جانم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم زندان عشق تست و زندانى درو جانم
چو زندانى شدم،ديگر چه ميخواهي؟ مرنجانم
مرا خوان، اى پريچهره، که گر صدبار در روزى
سگم خوانى دعا گويم، بدم گويى ثنا خوانم
گر اميدى که من دارم روا گردد ز وصل تو
به دربانيت بنشينم، به سلطانيت بنشانم
مرا از روى خود دورى چه فرمايى و مهجوري؟
اگر حکمى کنى بر من، به چيزى کن که بتوانم
دلم بردى و ميدانم که: پيش تست و ميدانى
تو هم ليکن نميگويي، که ميگويي: نمى دانم
مرا ديوانه ميدارد سر زلف پريرويى
که گر با من در آرد سر، کند حالى سليمانم
ازين انديشه در دامن کشيدم پاى صد نوبت
اگر ياد سر زلفش نمى گيرد گريبانم
نگارينا، چرا کردى تو با همچون منى سختي؟
که اندر عهد خود هرگز نديدى سست پيمانم
به هر حکمى که فرمايي، مکن تقصير، کز خوبان
ترا بر اوحدى حکمست و من هم بنده فرمانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید