شماره ٥٣٣: مرا مجال نباشد که: يار او باشم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرا مجال نباشد که: يار او باشم
مگر همين که: به دل دوستار او باشم
اگر بهر دو جهانش بها کنم يک موى
هنوز در دو جهان شرمسار او باشم
مرا به زهد و نماز و ورع چه ميخواني؟
بهل، که عاشق مسکين زار او باشم
چو خاک بر درش افتاده ام بدان اميد
که: او گذر کند و در گذار او باشم
گمان مبر که: کنم رغبت بهشت مگر
به شرط آنکه هم اندر جوار او باشم
ز خون ديده کنارم پرست هر دم و نيست
اميد آنکه دمى در کنار او باشم
ديار خويش رها کرده ام بدان سودا
که چون اجل برسد در ديار او باشم
کفن سياه کنم روز مرگ، تا بارى
پس از وفات همان سوکوار او باشم
کجا به اوحدى اميد در توانم بست؟
من شکسته که اميدوار او باشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید