شماره ٥١٧: گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم
که گر چه خاک زمينم کني، هوا دارم
اگر جهان همه دشمن شوند باکى نيست
مرا ز غير چه انديشه؟ چون ترا دارم
مرا که روز و شب انديشه تو بايد کرد
نظر به مصلحت کار خود کجا دارم؟
به وصل روى تو ايمن کجا توانم بود؟
که دشمنى چو فراق تو در قفا دارم
دلم شکستى و مهرت وفا نکرد، که من
به خردهاى چنان با تو ماجرا دارم
ز آشنا دل مردم درست گردد و من
شکسته دل شدن از يار آشنا دارم
قبول کن ز من، اى اوحدى و قصه عقل
به من مگوي، که من درد بى دوا دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید