شماره ٤٧٤: اگر به مجلس قاضى نموده اند که: مستم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر به مجلس قاضى نموده اند که: مستم
مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم
مرا چه سود ملامت؟ به ياد باده روشن
که پند کس ننيوشم کنون که توبه شکستم
اگر چه گوشه گرفتم ز خلق و روى نهفتم
گمان مبر که ز دام تو شوخ ديده برستم
گمان مبر که بدوزم نظر ز روى تو هرگز
که من چو صنع ببينم خداى را بپرستم
شکايت تو به ديوار مى کنم به ضرورت
چو اعتماد ندارم که: قاصدى بفرستم
دلم تعلق اگر با دهان تنگ تو دارد
روا بود که بگويم که: دل به هيچ ببستم
دل ببردى و جانم در اوفتاد به آتش
کناره کردى و من در ميان خاک نشستم
هزار بار دلم را شکسته اى به جفاها
که هيچ بار نگفتي: دل که بود؟ که خستم
چو محتسب پى رندان رود ز بهر ملامت
مکن حمايت من پيش او، که صوفى و مستم
ستمگرا، چه بر آيد ز دست من که نبردي؟
قرار و صبر و دل و دين و هر چه بود به دستم
به اوحدى دل من پاى بند بود هميشه
ترا بديدم و از بند او تمام برستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید