شماره ٤٧٢: به مسجد ره نمى دانم، گرفتار خراباتم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به مسجد ره نمى دانم، گرفتار خراباتم
جزين کارى نمى دانم که: در کار خراباتم
خراب افتاد کار من، خرابات اختيار من
خراباتيست يار من، از آن يار خراباتم
ز دام زاهدى جستم، به قلاشى کمر بستم
ز بهر آن چنين مستم، که هشيار خراباتم
بگردان باده، اى ساقي، چو اندر خيل عشاقى
به من ده شربت باقي، که بيمار خراباتم
خرد مى داشت در بندم، پدر مى داد سوگندم
چو بار از خر بيفگندم، سبکبار خراباتم
تو گر جوياى تمکيني، سزد با من که ننشينى
که گر در مسجدم بيني، طلب گار خراباتم
به گرد کويش از زاري، چو مستان در شب تارى
به سر مى گردم از خواري، که پرگار خراباتم
دلم را زين گرانان چه؟ وزين بيهوده خوانان چه؟
مرا از پاسبانان چه؟ که بيدار خراباتم
چو جام بيخودى نوشم، بسان اوحدى جوشم
کنون چون مست و بى هوشم، سزاوار خراباتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید