شماره ٤٠٧: يار ار نمى کند به حديث تو گوش باز

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يار ار نمى کند به حديث تو گوش باز
عيبى نباشد، اى دل مسکين، بکوش باز
چون پيش او ز جور بنالى و نشنود
درمانت آن بود که بر آرى خروش باز
هر گه که پيش دوست مجال سخن بود
رمزى سبک در افکن و مى شو خموش باز
اى باد صبح، اگر بر آن بت گذر کنى
گو: آتشم منه، که در آيم به جوش باز
حيران از آن جمال چنانم که بعد ازين
گر زهر مى دهى نشناسم ز نوش باز
گفتى به دل که: صبر کن، او بى قرار شد
دل را خوشست با سخنانت به گوش باز
خواهم بر آستان تو يک شب نهاد سر
آن امشبست گر نبرندم به دوش باز
چون سعى ما به صومعه سودى نمى کند
زين پس طواف ما و در مى فروش باز
گر اوحدى به هوش نيايد شگفت نيست
مست غم تو ديرتر آيد به هوش باز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید