شماره ٣٩٥: تو از دست که مى خوردي؟ که خشم آلوده اى ديگر

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تو از دست که مى خوردي؟ که خشم آلوده اى ديگر
مگر با دشمنان ما قدح پيموده اى ديگر؟
ز شاديها چه بنشستي؟ به عزتها چه برجستي؟
اگر دشمن ندانستى که بى ما بوده اى ديگر
ميان دربسته بودى تو که با اغيار بنشينى
ميان خويش و اشک ما چرا بگشوده اى ديگر؟
دلم را سوده اى صدبار و چون از عاشقان خود
کم از من کس نمى بيني، چرا فرسوده اى ديگر؟
مرا چون زان لب شيرين ندادى هيچ حلوايى
نميدانم که خونم را چرا پيموده اى ديگر؟
مقابل در حضور خود جفا زين پيش ميگفتى
شنيدم زان که: در غيبت کرم فرموده اى ديگر
دلم را مينمايد رخ که: قصد خون من دارى
پس از ماهى که روى خود به من بنموده اى ديگر
مرا آسوده پندارى که هستم در فراق تو
زهي! از جست و جوى من، که چون آسوده اى ديگر!
دلت بر اوحدى هرگز نمى سوزد به دلدارى
فغان و نالهاى او مگر نشنوده اى ديگر؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید