شماره ٣٨٣: تن به تو دادم، دل و جانش مبر

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تن به تو دادم، دل و جانش مبر
دل برت آمد، ز جهانش مبر
از دل من گرچه گرو مى برى
اول بازيست، روانش مبر
دشمن من بر دهنت سود لب
او چه شناسد؟ به زبانش مبر
گر سرم از پاى تو دورى کند
باز بجز موى کشانش مبر
گفت: شبى دست بگيرم ترا
زلف تو، باز از سر آنش مبر
روى نهان کردى و بردى دلم
گرنه ببازيست، نهانش مبر
عقل، که شاگرد سر زلف تست
او بگريزد، به دکانش مبر
تا کمر زر ندهد دست من
دست بگير و به ميانش مبر
اوحدى ار بنده روى تو نيست
بند کن و جز به سگانش مبر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید