شماره ٣٧٧: به حسن عارض چون ماه و زيب چهره چون خور

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به حسن عارض چون ماه و زيب چهره چون خور
ببردى از بر من دل، بخوردى از دل من بر
ز رشک طلعت خوبت بريزد اختر گردون
ز اشک چشمه چشمم بميرد آتش اختر
به صيد عاشق بيدل گشاده زلف تو چنگل
به صيد بيدل مسکين کشيده چشم تو خنجر
شکنج سنبل پست تو گنج صورت و معنى
فريب نرگس مست تو زيب جامه و زيور
ز جام حقه لعلت گشوده چشمه حيوان
ز دام حلقه زلفت دميده نکهت عنبر
نهاده نرگس شنگت تراز کسوت شوخى
گشاده پسته تنگت کساد کيسه شکر
ز رنگ پنجه نازک نموده دست تو گل رخ
بر آب چهره رنگين نهاده حسن تو دلبر:
بياض ساعد سيمين به خون اين دل خسته
سواد طره مشکين به قتل اين تن لاغر
به عيب من مکن آهنگ و جيب و دامن من بين:
چو روى اوحدى از غم به خون ديده و دل تر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید