شماره ٣٤٧: ترا چه تحفه فرستم که دلپذير شود؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترا چه تحفه فرستم که دلپذير شود؟
مگر همين دل مسکين چو ناگزير شود
به بوى زلف تو، از نو، جوان شوم هر بار
هزار بار تنم گر ز غصه پير شود
گرم تمامت خوبان خلد پيش آرند
گمان مبر که مرا جز تو در ضمير شود
بدان صفت که تو آن زلف مى کشى در پاى
بهر زمين که رسى خاک او عبير شود
عجب که بوى لب و ذوق بوسه تو دهد
به آب زندگى ار گل شکر خمير شود
نبيند اين همه خوارى که از تو من ديدم
مجاهدى که به شهر فرنگ اسير شود
خدنگ غمزه شوخت ز جوشن دل من
گذار کرد چو سوزن که در حرير شود
گرش ز ابرو و مژگان حيات بارد و نوش
چو نوبتش به من آيد کمان و تير شود
در آن دلى که تو دارى اثر نخواهد کرد
هزار بار گرم ناله بر اثير شود
مرا که شوخى چشمت ز پا چنين انداخت
چه باشد از سر زلف تو دستگير شود؟
ضرورتست که هم سايه اى بر اندازند
در آن ديار که همسايه اى فقير شود
چنين که گشت به عشق تو اوحدى مشهور
عجب مدار که بر عاشقان امير شود
کسى که صرف کند عمر خويش در کارى
شگفت نيست که در کار خود بصير شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید