شماره ٣٤٢: روزى کنى به سنگ فراقم جدا ز خود

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روزى کنى به سنگ فراقم جدا ز خود
روزى چنان شوى که ندانم ترا ز خود
من آشناى روى تو بودم، مرا ز چه
بيگانه مى کنى دگر، اى آشنا، ز خود؟
هر گه که پر شود ز خيالت ضمير من
پر بينم اين محله و شهر و سرا ز خود
وقتى به حال خود نظرم بود و اين زمان
گشتم چنان، که ياد نيايد مرا ز خود
چون عاشق توام، چه برم نام خويشتن؟
چون درد من ز تست، چه جويم دوا ز خود؟
اى اوحدي، اگر نه جدايى ز سر کار
او را بکوش تا نشناسى جدا ز خود
غير از تو هيچ کس نشناسم بلاى تو
سعيى بکن، که دور کنى اين بلا ز خود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید