غير ازو هر چه هست بازى بود
ما و من قصه مجازى بود
زود بگذر، که اصل ذات يکيست
وين صفت ها بهانه سازى بود
تو ز دستش بداده اي، ورنه
دوست در عين دلنوازى بود
نفس کافر ترا ازو ببريد
هر که او نفس کشت غازى بود
عشق خود با تو فاش مى گويد
که: بما اول او نيازى بود
حدث از تست ورنه پيش از تو
همه روى زمين نمازى بود
اوحدي، گر شناختى خاموش!
کين حديث از زبان درازى بود