شماره ٢١١: ديگر مرا به ضربت شمشير غم بزد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ديگر مرا به ضربت شمشير غم بزد
فرياد ازين سوار، که صيد حرم بزد!
عزلت گزيده بودم و کارى گرفته پيش
يارم ز در درآمد و کارم به هم بزد
دم در کشيده بود دل من ز دير باز
آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزد
درويش را ز نوشت شاهى خبر نشد
تا روزگاز نوبت اين محتشم بزد
چون ديده بر طلايه حسنش نظر فگند
عشقش به دل در آمد و حالى علم بزد
هى نيزه ستيزه که مريخ راست کرد
شمشير خوى او همه را چون قلم بزد
صد بار چين طره پستش ز بوى مشک
بر دست باد قافله صبح دم بزد
آيينه دو عارض او از شعاع نور
بسيار سنگ طعنه که بر جام جم بزد
گفتم که: بر دلم نکند جور و هم بکرد
گفتا: بر اوحدى نزنم زخم و هم بزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید