ديگر آن حلقه و آن دانه در در گوشت
که ببيند، که نبخشد دل و دين و هوشت؟
پاى بر گردن گردون نهم از روى شرف
گر چو زلف تو شبى سر بنهم بر دوشت
طوطى چرب زبان، با همه شيرين سخنى
دم نيارد که زند پيش لب خاموشت
شهر پر شور شد از پسته شکر پاشت
دهر پر فتنه شد از سنبل نسرين پوشت
اى بسا! نيش کزان غمزه فروشد به دلم
خود به کامى نرسيد از دهن چون نوشت
دارم انديشه که: يک بوسه بخواهم ز لبت
باز مى ترسم از آن خوى ملامت کوشت
سخن اوحدي، از خود همه مرواريدست
هيچ شک نيست که: بى زر نرود در گوشت