شماره ٧١: ز پاسبانى همسايه گرد بام و درت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز پاسبانى همسايه گرد بام و درت
بدان رسيد که دزديده مى کنم نظرت
درون خانه چو ره نيست، چاره آن دانم
که: آستانه پرستى کنم چو خاک درت
هزار بار گر از خدمتم برانى تو
دگر بيايم و خدمت کنم به جان و سرت
گر التفات به زر ديدمى ترا روزى
ز رنگ چهره خود در گرفتمى به زرت
تو بسته اى کمرى بر ميان به کينه من
مرا چه طرف ز مهر تو چشم بر کمرت؟
نداشت هيچ درخت اين بر جوان، که تراست
ولى چه چاره؟ که دستى نميرسد به برت
خبر ز درد دل من به هر کسى برسيد
ولى چه سود؟ کزان کس نميکند خبرت
گذر کنى تو به هر جانبى و نگذارد
غرور حسن که: باشد بر اوحدى گذرت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید