شماره ٥٥: زان دوست که غمگينم، غم خوار کنش، يارب

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زان دوست که غمگينم، غم خوار کنش، يارب
دشمن که نمى خواهد، هم خوار کنش، يارب
اندر دل سخت او کين پر شد و مهر اندک
آن مهر که اندک شد، بسيار کنش، يارب
سر گشته و غم خوارم، آن کين غم ازو دارم
همچون من سرگشته، بى يار کنش، يارب
کردست رقيبان را خار گل روى خود
نازک شکفيد آن گل، بى خار کنش، يارب
گر زلف چو ز نارش مى رنجد ازين خرقه
اين خرقه که من دارم، زنار کنش، يارب
اين سينه که شد سوزان از مهر جگر دوزان
چون مهر بر افروزان، يا نار کنش، يارب
آن کو نکند باور بيمارى و درد من
يک چند به درد او، بيمار کنش، يارب
چشمش همه را خواند وز روى مرا راند
مستست و نمى داند، هشيار کنش، يارب
هر دم به دل سختم، تاراج کند رختم
در خواب شد اين بختم، بيدار کنش، يارب
بى کار شد آه من، اندر دل ماه من
منگر به گناه من، پر کار کنش، يارب
دل برد و ز درد دل مى گريم و مى گويم:
کان کس که ببرد اين دل، دلدار کنش، يارب
آن کش نشد آگاهى از غارت رخت من
يک هفته اسير اين طرار کنش، يارب
گر زانکه بيازارد، سهلست، مرا آن بت
از اوحدى آن آزار، بيزار کنش، يارب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید