شماره ٥٣: يا بپوش آن روى زيبا در نقاب

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يا بپوش آن روى زيبا در نقاب
يا دگر بيرون مرو چون آفتاب
بند کن زلف جهان آشوب را
گر نمى خواهى جهانى را خراب
رنج من زان چشم خواب آلود تست
چون کنم، کندر نمى آيد ز خواب؟
زلف را وقتى اگر تابى دهى
آن تو داني، روى را از من متاب
من که خود ميميرم از هجران تو
بر هلاک من چه مى جويى شتاب؟
تا نرفتى در نيامد تيره شب
تا نيايى بر نيايد آفتاب
حال هجران تو من دانم، که من
سينه اى دارم پر از آتش کباب
عاشقم، روزى بر آويزم بتو
تشنه ام، خود را در اندازم به آب
اوحدى کامروز هجران تو ديد
ايزدش فردا نفرمايد عذاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید