شماره ٤٥: اى نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها
زلف تو حلقه حلقه و در حلقه تابها
حوران جنت ار به کمالت نگه کنند
در رو کشند جمله ز شرمت نقابها
دست قضا چو نسخه خوبان همى نبشت
روى تو اصل بود و دگر انتخابها
گر پرتوى ز روى تو در عالم اوفتد
سر بر کند ز هر طرفى آفتابها
آخر زکوة اين همه خوبى نه واجبست؟
منعت که مى کند که نکردى ثوابها؟
فردا مگر گناه نباشد مرا به حشر
کامروز در فراق تو ديدم عذابها
من مى کنم دعا و تو دشنام مى دهى
آري، بر تو کم نبود اين جوابها
از اشک ديده بر ورق روى چون زرم
گويى مگر به سيم کشيدند بابها
امشب چنان گريسته ام کاشک چشم من
همسايه را به خانه در افکند آبها
برخوان سينه از دل بريان نهاده ام
در رهگذار خيل خيالت کبابها
غيرى در اشتياق تو گر نامه اى نوشت
شايد که اوحدى بنويسد کتابها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید