شماره ٣٧: تو مشغولى به حسن خود، چه غم دارى ز کار ما؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تو مشغولى به حسن خود، چه غم دارى ز کار ما؟
که هجرانت چه مى سازد همى با روزگار ما؟
چه ساغرها تهى کرديم بر يادت: که يک ذره
نه ساکن گشت سوز دل، نه کمتر شد خمار ما
به هر جايى که مسکينى بيفتد دست گيرندش
ولى اين مردمى ها خود نباشد در ديار ما
ز رويت پرده دورى زمانى گر برافتادى
همانا بشکفانيدى گل وصلى ز خار ما
تو همچون خرمن حسنى و ما چون خوشه چينانت
از آن خرمن چه کم گشتى که پر بودى کنار ما؟
ز دلبندان آن عالم دل ما هم ترا جويد
که از خوبان اين گيتى تو بودى اختيار ما
نمى بايد دل ما را بهار و باغ و گل بى تو
رخ و زلف و جبينت بس گل و باغ و بهار ما
ز مثل ما تهى دستان چه کار آيد پسند تو؟
تو سلطاني، ز لطف خود نظر مى کن به کار ما
چه دلداري؟ که از هجران دل ما را بيازردى
چه دمسازي؟ که از دورى بر آوردى دمار ما
به قول دشمنان از ما، خطا کردى که برگشتى
کزان روى اين ستمکارى نبود اندر شمار ما
ز هجرت گر چه ما را پر شکايتهاست در خاطر
هنوزت شکرها گوييم، اگر کردى شکار ما
بگو تا: اوحدى زين پس نگريد در فراق تو
که گر دريا فرو بارد بنفشاند غبار ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید