شماره ٥: شب و روز مونس من غم آن نگار بادا

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
سر من بر آستان سر کوى يار بادا
دلش ارچه با دل من به وفا يکى نگردد
به رخش تعلق من، نه يکي، هزار بادا
چو رضاى او در آنست که دردمند باشم
غم و درد او نصيب من دردخوار بادا
ز ملامت رقيبان نکند گذار بر من
که بت من از رقيبان به منش گذار بادا
سخن کنار پر خون که مراست هم بگويم
به ميان لاغر او، که درين کنار بادا
چو باختيار کردم دل و جان فداى آن رخ
گر ازو کنم جدايى نه باختيار بادا
به من، اى صبا، نسيمى ز بهار دولت او
برسان، که سال و ماهت همه نو بهار بادا
چه کند مرا رقيبش همه سال دور از آن رخ؟
که چو من بدرد دورى همه ساله زار بادا
لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را
دل ريش اوحدى نيز در آن شمار بادا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید