شماره ٧٥٥: چشم را در ملک خوبى شحنه بيداد کن

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم را در ملک خوبى شحنه بيداد کن
غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن
زلف بر دست صبا نه تا پريشانش کند
خان و مانى را به هر مويى از آن آباد کن
تيغ عيارى بکش، سرهاى مشتاقان ببر
پس طريق عشقبازى را ز سر بنياد کن
اى که از حسن و جوانى مست و خواب آلوده اى
گاه گاه از حال بيداران شبها ياد کن
ناله را هر چند مى خواهم که پنهان برکشم
سينه مى گويد که من تنگ آمدم «فرياد کن »
دل به زلفت بستم، ار در بندگى در خورد نيست
اى سرت گردم، بگردان گرد سر، آزاد کن
حسرت رويت هلاکم کرد از بهر خدا
روى بنما و دل درمانده اى را شاد کن
من نيم زينها که خواهم از جنابت سر کشيد
خواه فرمان ستم فرماى و خواهى داد کن
ملک خوبى را شنيدم سکه نو زد، اى صبا
اولش جان خدمتى ده، پس مبارک باد کن
سينه من کوه در دست و به ناخن مى کنم
آن که نامم بود خسرو، بعد از اين فرهاد کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید