اول به سينه بهر غمت جاى کرده ام
وآنگاه دلبرى چو تو خود راى کرده ام
شادى به روى تو چو غمم بهر روى تست
اينک درون جان خودت جاى کرده ام
سنگم که مى زنند مگو کاين نهفته دار
کاين جلوه خويش را به ته پاى کرده ام
بيرون کشم دو ديده که در عهد حسن تو
گه گه نظر به ماه شب آراى کرده ام
مجنون روزگار توام کز غم تو خو
با آهوان باديه پيماى کرده ام
وصف تو نيست در خور خسرو، من اين صفت
وام از سخنوران شکرخاى کرده ام