شماره ٤٠٦: شاه حسنى وز متاع نيکوان دارى فراغ

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شاه حسنى وز متاع نيکوان دارى فراغ
مى نزيبد بد کنى در پيش مسکينان دماغ
داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم مى نماى
چند سوزم وه که داغى مى نهى بالاى داغ
بهترين حاجات آن کايى شبى پيشم چو شمع
مى نهم از سوز دل هر شب به هر مسجد چراغ
آب چشمم گفت حال و بر درت زين پس برآر
هم تو مى دانى که نبود بر رسولان جز بلاغ
غنچه دل پاره کردم، چونکه بر باد آمدم
زانکه بودم با گل خندان تو يک دم به باغ
هست نالان سوخته جانم مدام، اى کبک ناز
گر ز مردار استخواني، نشنوى بانگ کلاغ
عقل و دين الحمدلله رفت، زين پس ما و عشق
يافت چون خسرو ز صحبتهاى بى دردان فراغ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید