شماره ٣٥٧: شد دل من خون ز داغ هجر او يارب کيش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شد دل من خون ز داغ هجر او يارب کيش
بينم و از ديده و دل آورم نقل و ميش
دى به ره بود او روان و من فتادم بر زمين
مى شد او چون آفتاب و من چو سايه از پيش
شرح روزنها که از تير تو دارد سينه ام
تا بگويد پيش تو بنواز يک دم چون نيش
تا ز تاب عارضش خلقى بسوزد هر زمان
مى زند بر آتش رخسار او آب خويش
آنکه بر خاک درت لاف از گدايى مى زند
کى به پيش چشم آيد شاهى روم و ريش؟
راه عشق اين است اگر، بسيار خسرو را هنوز
ره ببايد کرد تا وادى درين منزل طيش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید