شماره ٣٥٦: آيتى از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آيتى از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش
هم دعايى مى دهم از سوز دل پيرامنش
سوخت جان و شعله اى نامد برون در پيش او
زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش
شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود
سوخت خود را و آتش خود کرد پيدا روشنش
بازويم طوق سگان کوى او بوده بسى
حيف باشد کاين سفال آويزم اندر گردنش
وه که دامانش چرا گيرد ز خون چون مني؟
من که نپسندم سرشک خون خود پيرامنش
دل که با دامان يوسف چشم يعقوبى نداشت
آن به خون خود، دروغى نيست بر پيراهنش
خاک مى سازد تن خود خسرو اندر راه دوست
تا شود گردى و بنشيند به روى دامنش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید