شماره ٢٧٣: ديده شبنم گر از روى گلستان روشن است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده شبنم گر از روى گلستان روشن است
چشم گريان من از رخسار جانان روشن است
روشن از خورشيد تابان است اگر روى زمين
ظلمت آباد دل از آيينه رويان روشن است
مى کند دل را سيه، رويى که شرم آلود نيست
محفل ما از چراغ زير دامان روشن است
گريه از آيينه دل مى زدايد تيرگى
شمع چندانى که چشمش هست گريان روشن است
حسن کامل را به از حيرت نباشد شاهدى
راحت قربانيان از چشم حيران روشن است
بر مزار عاشقان گر نيست شمعى گو مباش
کز دل خونگرم خود خاک شهيدان روشن است
قسمت ما نيست از صبح وطن جز تيرگى
چشم ما از سرمه شام غريبان روشن است
کار گويا مى کند کوته زبان لاف را
جوهر شمشير از زخم نمايان روشن است
مى توان ره بردن از عنوان به مضمون نامه را
خلق صاحبخانه از سيماى دربان روشن است
در حريم زلف خود باد صبا را ره مده
کز دل سوزان عاشق اين شبستان روشن است
گر شود روشن ز مهر و مه سراى ديگران
خانه اهل کرم صائب ز مهمان روشن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید