شماره ٢٧٤: چشم من از گريه مستانه من روشن است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم من از گريه مستانه من روشن است
خانه من چون صدف از دانه من روشن است
شعله سوداى من آهن گداز افتاده است
ديده زنجير از ديوانه من روشن است
نيست چون آيينه نور عاريت در خانه ام
از صفاى سينه من خانه من روشن است
گر چه از گرد کسادى مهره گل گشته ام
نه صدف از گوهر يکدانه من روشن است
جلوه فانوس دارد در نظر پروانه را
بس که از سوز درون کاشانه من روشن است
ديده جغدست شمعى هست اگر ويرانه را
از فروغ داغ سودا، خانه من روشن است
مى شوم من داغ هر کس را که مى سوزد فلک
از چراغ ديگران غمخانه من روشن است
ديده شير از غم دنيا نگهبان من است
از شراب لعل تا پيمانه من روشن است
من سيه روزم، و گرنه سر به سر روى زمين
از فروغ طلعت جانانه من روشن است
سينه گرمم جهانى را به جوش آورده است
عالمى را شمع از آتشخانه من روشن است
سختى ايام نتواند مرا افسرده ساخت
چون شرر در سنگ خارا دانه من روشن است
گر ز روزن ديگران را خانه روشن مى شود
صائب از بى روزنى کاشانه من روشن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید