شماره ٥٠٨: زبان شکوه ما لعل يار مى بندد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زبان شکوه ما لعل يار مى بندد
لب پياله دهان خمار مى بندد
ز جوش باده خم از جاى خويشتن نرود
جنون چه طرف ازين خاکسار مى بندد؟
غبار خاطر من آنقدر گران خيزست
که ره به جلوه سيل بهار مى بندد
به من عداوت اين چرخ نيلگون غلط است
کدام آينه طرف از غبار مى بندد؟
به اين اميد که در دامن تو آويزد
نسيم پيرهن از مصر بار مى بندد
اگر نه روى تو آيينه را دهد پرداز
دگر که آب درين جويبار مى بندد؟
کليد آه ترا جوهرى اگر باشد
که بر رخ تو در اين حصار مى بندد؟
به دست، کار جهان را تمام نتوان کرد
جهان ازوست که همت به کار مى بندد
جواب آن غزل بلبل نشابورست
که رنگ لاله و گل برقرار مى بندد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید