شماره ٣٦٨: دل ديوانه من قابل زنجير نبود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل ديوانه من قابل زنجير نبود
ورنه کوتاهى ازان زلف گرهگير نبود
عمر مردم همه در پرده حيرانى رفت
عالم خاک کم از عالم تصوير نبود
کار بر نعمت الوان جهان مى شد تنگ
اگر از خوردن دل، ديده ما سير نبود
وحشت آن به که ز تکرار دوبالا نشود
خواب آشفته ما قابل تعبير نبود
داشت تا شرم کرم راه سخن در ديوان
عذر هرگز به پذيرايى تقصير نبود
سر ازان بر خط تسليم نهاديم که عشق
دولتى بود که محتاج به تدبير نبود
عشق برداشت ز کوچکدلى از خاک مرا
ورنه ويرانه من قابل تعمير نبود
بى تو گر روى به محراب نماز آوردم
چون کمانخانه ابروى تو بى تير نبود
شرح خط پيچ و خمى چند به گفتار افزود
نقطه خال تو محتاج به تفسير نبود
خشکى طالع ما سد سکندر گرديد
ورنه پستان نصيب اينهمه بى شير نبود
ناله اهل جنون بود برون از پرگار
صائب امروز که در حلقه زنجير نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید