شماره ٣٦٧: شب که روى تو ز مى در عرق افشانى بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شب که روى تو ز مى در عرق افشانى بود
دل سراسيمه تر از کشتى طوفانى بود
خار در پيرهنم جوهر ذاتى مى ريخت
بس که چون تيغ مرا ذوق ز عريانى بود
ديده شوخ به گرداب غم انداخت مرا
ياد آن روز که در عالم حيرانى بود
شيشه و سنگ بغل گيرى هم مى کردند
چه صفا بود که در عالم روحانى بود
شوق روزى که به گرد تو مرا مى گرداند
آسمان صورت ديوار گرانجانى بود
شهرى از حسن غريب تو بيابانى شد
عاشق ليلى اگر يک دو بيابانى بود
از سر کوى تو روزى که به جنت رفتم
توشه راه من از اشک پشيمانى بود
چون قلم تا کمر هستى ناقص بستم
تيغ دايم به سرم از خط پيشانى بود
تا برآورد سر از حلقه مستى صائب
دل ما شانه کش زلف پريشانى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید