شماره ٣٦٩: باشد ايمن ز زوال آن که کمالش نبود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
باشد ايمن ز زوال آن که کمالش نبود
بى کمالى است کمالى که زوالش نبود
طفل شوخى است که غافل ز معلم شده است
هرکه از بيخبرى فکر مآلش نبود
زشت رو، به که ز منزل ننهد پاى برون
پرده پوشى اگر از حسن خصالش نبود
واصل عالم بيرنگ درين نشأه شده است
هرکه از حسن نظر بر خط و خالش نبود
بر سر خوان وصالش دل محجوب، مرا
تنگدستى است که ياراى سؤالش نبود
ايمن از ديده شورست درين نشأه کسى
که بجز خون جگر مى به سفالش نبود
اختر سوخته ماست مسلم، ورنه
اخترى نيست فلک را که زوالش نبود
محو شد ديده هرکس که در آن نور جمال
خطر از برق جهانسوز جلالش نبود
اى بسا خون که کند در دل آيينه و آب
جلوه حسن لطيفى که مثالش نبود
رويش از قبله محال است نگردد صائب
ديده هرکه به ابروى هلالش نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید