شماره ١٠٢: سخنى کز دل بيتاب بود پردارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
سخنى کز دل بيتاب بود پردارد
نامه شوق چه حاجت به کبوتر دارد؟
پوست بر پيکر من قلعه آهن شده است
رگ ز خشکى به تنم جلوه نشتر دارد
خبر از گوهر اسرار ندارد غواص
اين محيط از نفس سوخته عنبر دارد
خانه از بحر جدا ساخت به يک قطره آب
دل پر آبله اى بحر ز گوهر دارد
تخم چون سوخت، پريشان نکند دهقانش
دل سودازده جمعيت ديگر دارد
گوش تا گوش زمين پر ز گرانباران است
هيچ کس نيست که بارى ز دلى دارد
از خط افسرده نشد گرمى هنگامه حسن
جوش دريا چه غم از خامى عنبر دارد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید