شماره ١٠١: شوق من سرکشى از زلف معنبر دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شوق من سرکشى از زلف معنبر دارد
آتشم بال و پر از دامن محشر دارد
سخن سرد چه تأثير کند در دل گرم؟
جوش دريا چه غم از خامى عنبر دارد؟
خوان خورشيد ز سرپوش بود مستغنى
سر آزاده ما ننگ ز افسر دارد
عيب خود را چه خيال است نپوشد نادان؟
کل محال است کلاه از سر خود بردارد
تار سبحه است ز دل هر سر مو زان خم زلف
گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد
نيست ممکن شود آسوده، دل از لرزيدن
شانه تا راه در آن زلف معنبر دارد
بس که سيراب بود تيغ تو، در هر زخمى
بر جگر سوختگان منت کوثر دارد
چشم خورشيد ز رخسار تو مى آرد آب
نسخه از روى تو آيينه چسان بردارد؟
صائب از بس که جگر سوز بود مضمونش
خطر از نامه من بال سمندر دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید