شماره ٣٨: زدل زنگ کدورت چشم خونپالا نمى شويد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زدل زنگ کدورت چشم خونپالا نمى شويد
که سبزى را مى گلرنگ از مينا نمى شويد
نشد شيرينى گفتار من از شوربختى کم
که شيرينى زگوهر تلخى دريا نمى شويد
وضو ناکرده احرام طواف کعبه مى بندد
خداجويى که دست خويش از دنيا نمى شويد
به زور گريه نتوان يار را يکرنگ خود کردن
دورنگى اشک شبنم از گل رعنا نمى شويد
دل خود را به صد اميد کردم آب، ازين غافل
که رو در چشمه مهرآن سمن سيما نمى شويد
کجا از خاطر عشاق خواهد گرد غم شستن؟
که روى خود زناز آن يار بى پروا نمى شويد
نفس بيهوده سوزد صبح در شبهاى تار من
که از فرعون ظلمت را يد بيضا نمى شويد
نشد از داغ کم سوداى ليلى از سر مجنون
که انجم تيرگى را از دل شبها نمى شويد
وضوى سالک کوتاه بين صائب بود ناقص
ز اسباب جهان تا دست خود يکجا نمى شويد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید