شماره ٣٧: غبار کلفت از دل ساغر سرشار مى شويد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
غبار کلفت از دل ساغر سرشار مى شويد
که گرد راه سيل از خود به دريا بار مى شويد
صدف در سينه درياى تلخ از فيض خاموشى
دهان خود به آب گوهر شهوار مى شويد
ز ابروى بخيلان گنج بيرون مى برد تلخى
اگر آب گهر زهر از دهان مار مى شويد
نشست از صفحه دل گريه اميد وصالش را
عرق کى آرزو از سينه بيمار مى شويد؟
ندارد جز ندامت حاصلى صورت پرستيها
به خون خويشتن فرهاد دست از کار مى شويد
نرفت از گريه داغ تيرگى از جبهه بختم
زعنبر کى سياهى آب دريا بار مى شويد؟
در آن گلشن به خون رخسار مى شويم که جوش گل
به شبنم بلبلان را سرخى از منقار مى شويد
که غير از شمع، گرد هستى از پروانه بيکس
درين ظلمت سرا با اشک آتشبار مى شويد؟
اگر شمع مزار من نريزد گريه شادى
که داغ خون من از دامن دلدار مى شويد؟
که مى شويد غبار کلفت از دل عندليبان را؟
در آن گلشن که گل از خون خود رخسار مى شويد
محال است آسمان را از گرستن مهربان کردن
زروى تيغ، صائب آب کى زنگار مى شويد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید