تا کى آن زلف پريشان وقت ما بر هم زند
آه دودآلود ما آتش بر اين عالم زند
مى خورم من خون به ياد لعل دلدارى و هيچ
کس ازين قصه نمى يارد که با او دم زند
لعل جان بخش تو گاه خنده پسته دهان
طعنه ها بر معجزات عيسى مريم زند
نکهت مشک ختا ديگر نيايد خوش مرا
گر صبا آن طره مرغول را بر هم زند
چون تويى از نسل آدم گشت پيدا، نيست عيب
گر فرشته بوسه بر پاى بنى آدم زند
هر که بر خاک جنايت بار يابد، بى گمان
خيمه بر بالاى اين نه طارم اعظم زند
چون وفايى نيست جز غم هيچ کس را در جهان
ياد خسرو را حرام، ار يک دم بى غم زند