گل نو رسيد و بويى ز بهار من نيامد
چه کنم نسيم گل را که ز يار من نيامد
دل من چرا چو غنچه نشود دريده صد جا؟
که صبا رسيد و بويى ز نگار من نيامد
اگر، اى حريف، دارى نظرى به روى يارى
به بهار خويش خوش شو که بهار من نيامد
همه عمر تشنه بودم به اميد آب حيوان
به جز آب شور ديده به کنار من نيامد
شب و روز جدول خون به دو رخ چه سود دارد؟
چو ستاره سعادت به کنار من نيامد
منم و خرابه غم ز خوشى خبر ندارم
چو ازان ديار مرغى به ديار من نيامد
من خون گرفته کردم و نظرى و کشته گشتم
تو بدان که او به عمدا به شکار من نيامد
ز شراب و عشق و مستى چه شناسد او خرابى
پسر کسى که دردى ز خمار من نيامد
به شب نشاط، يارا، چه خبر تراز خسرو؟
که به جانب تو روزى شب تار من نيامد