شماره ٣٠٢: آب حيات من که نم از من دريغ داشت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آب حيات من که نم از من دريغ داشت
خاک رهش شدم، قدم از من دريغ داشت
من هر شبى نشسته ز هجرش به روز غم
او پرسشى به روز غم، از من دريغ داشت
گه گه به بوى او شدمى زنده پيش ازين
آن نيز باد صبحدم از من دريغ داشت
گشتم ز فرق تا به قدم حلقه چون رکاب
وان شهسوار من قدم از من دريغ داشت
بر ديگران نوشت بسى نامه وفا
بر حاشيه سلام هم از من دريغ داشت
صد دوست بيش کشت، نه من نيز دوستم
آخر چه شد که اين کرم از من دريغ داشت
من در سر قلم زدم آتش ز دود آه
او دوده سر قلم از من دريغ داشت
کاغذ مگر نماند که آن ناخداى ترس
از نوک خامه يک رقم از من دريغ داشت
کردند اگر وفا کم و گر بيش نيکوان
او هر چه هست بيش و کم از من دريغ داشت
خسرو چگونه بند کند صبر را که يار
مويى ز زلف خم به خم از من دريغ داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید