غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«جمشید» در غزلستان
حافظ شیرازی
«جمشید» در غزلیات حافظ شیرازی
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
در زوایای طربخانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
خیام نیشابوری
«جمشید» در رباعیات خیام نیشابوری
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بزمیست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
مولوی
«جمشید» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
آتش افكند در جهان جمشید
از پس چار پرده چون خورشید
وقتت خوش وقتت خوش حلوایی و شكركش
جمشید تو را چاكر خورشید تو را مفرش
به گل اندوده خورشیدی میان خاك ناهیدی
درون دلق جمشیدی كه گنج خاكدانستی
فردوسی
«جمشید» در شاهنامه فردوسی
به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را روز نو خواندند
به جمشید بر تیرهگون گشت روز
همی کاست آن فر گیتیفروز
گرانمایه جمشید فرزند او
کمر بست یکدل پر از پند او
چو جمشید را بخت شد کندرو
به تنگ اندر آمد جهاندار نو
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از جمشید
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته
سوی تخت جمشید بنهاد روی
چو انگشتری کرد گیتی بروی
دو پاکیزه از خانهی جمشید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو دختر بدند
سر بانوان را چو افسر بدند
جهانجوی با فر جمشید بد
به کردار تابنده خورشید بود
به گیتی مدارید چندین امید
نگر تا چه بد کرد با جمشید
جهان را ازو دل به بیم و امید
تو گفتی مگر زنده شد جمشید
که جمشید با فر و انگشتری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
که گیتی سپنجست و جاوید نیست
فری برتر از فر جمشید نیست
نیایش همی کرد خورشید را
چنان بوده بد راه جمشید را
برو بر نگارید جمشید را
پرستنده مر ماه و خورشید را
ورا برگزید از گزینان خویش
ز جمشیدیان مر ترا داشت پیش
کجا باشد آن جادوی بیدرفش
که بردست آن جمشیدی درفش
به کریاس گفت ای سرای امید
خنک روز کاندر تو بد جمشید
سراپرده را گفت بد روزگار
که جمشید را داشتی بر کنار
نه من بیش دارم ز جمشید فر
که ببرید بیور میانش به ار
مدارید ازین پس به گیتی امید
که شد روم ضحاک و ما جمشید
نگر تا به شاهی ندارد امید
بخوان روز و شب دفتر جمشید
بیامد سر موبدان چون شنید
بران گاو بر مهر جمشید دید
به شاه جهان گفت کردم نگاه
نوشتست بر گاو جمشید شاه
ز گنجی که جمشید بنهاد پیش
چرا کرد باید مرا گنج خویش
مرا تا جوان باشم و تن درست
چرا بایدم گنج جمشید جست
گهر هرک بستاند از جمشید
به گیتی مبادش به نیکی امید
خردمند هم نیز جاوید نیست
فری برتر از فر جمشید نیست
به نامه درون پندها یاد داد
ز جمشید و کیخسرو کیقباد
که جمشید برتر منش را بکشت
به بیداد بگرفت گیتی بمشت
نخستین کیومرث با جمشید
کزو بود گیتی ببیم وامید
کیومرث و جمشید تا کی قباد
کسی از مسیحا نکردند یاد
نبد خسروی برتر از جمشید
کزو بود گیتی به بیم وامید
چو هوشنگ و طهمورث و جمشید
کزیشان بدی جای بیم وامید