غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«شیراز» در غزلستان
حافظ شیرازی
«شیراز» در غزلیات حافظ شیرازی
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
همی رویم به شیراز با عنایت بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزل های حافظ از شیراز
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
اگر چه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
سعدی شیرازی
«شیراز» در غزلیات سعدی شیرازی
شیراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت
ترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز را
آخر ای باد صبا بویی اگر می آری
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آن جاست
دست از دامنم نمی دارد
خاک شیراز و آب رکن آباد
شیراز مشکین می کند چون ناف آهوی ختن
گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می برد
مبادا ور بود غارت در اسلام
همه شیراز یغمای تو باشد
خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم
وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
هر متاعی ز معدنی خیزد
شکر از مصر و سعدی از شیراز
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش
به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی
همه خاک های شیراز به دیدگان برفتم
دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
چون می گذری به خاک شیراز
گو من به فلان زمین اسیرم
کس ننالید در این عهد چو من در غم دوست
که به آفاق نظر می رود از شیرازم
فیح ریحانست یا بوی بهشت
خاک شیرازست یا باد ختن
این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن
یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین
گوش بر ناله مطرب کن و بلبل بگذار
که نگویند سخن از سعدی شیرازی به
لاجرم صید دلی در همه شیراز نماند
که نه با تیر و کمان در پی او تاخته ای
گر پای به در می نهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
ز لطف لفظ شکربار گفته سعدی
شدم غلام همه شاعران شیرازی
تو را چو سعدی اگر بنده ای بود چه شود
که در رکاب تو باشد غلام شیرازی
ز دست ترک ختایی کسی جفا چندان
نمی برد که من از دست ترک شیرازی
لقیت الاسد فی الغابات لا تقوی علی صیدی
و هذا الظبی فی شیراز یسبینی باحداق
شنیده ای که مقالات سعدی از شیراز
همی برند به عالم چو نافه ختنی
چه فتنه ست این که در چشمت به غارت می برد دل ها
تویی در عهد ما گر هست در شیراز فتانی
شیراز در نبسته ست از کاروان ولیکن
ما را نمی گشایند از قید مهربانی
هر که نشنیدست وقتی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک من ببوی
فردوسی
«شیراز» در شاهنامه فردوسی
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندش مرز مهان
ز شیراز وز ترف سیصدهراز
شتروار بد بر لب جویبار
جهاندیده از شهر شیراز بود
سپهبددل و گردنافراز بود
به شیراز فرمود تا هرچ بود
ز مردان و گنج و ز کشت و درود
سپهبد خود و لشکرش ساز کرد
بزد کوس و آهنگ شیراز کرد
چو آگاهی آمد بسوی قباد
ز شیراز وز کار بیداد و داد
خود و نامداران پرخاشجوی
سوی شهر شیراز بنهاد روی